مامان شرمنده
دختر خوشگل و بازيگوشم
چند روزه غذا نمي خوري و ماماني را كلافه كردي.....آخ كه ماماناي مهربون چه زجري مي كشن تا كوچولوهاشون بزرگ بشن...
دختر گلم....ناراحتي هاي اين چند روزه باعث شده كه بي حوصله بشم و از طرفي وابستگيم به شما بيشتر بشه...
نمي دوني چه زجري مي كشم كه تمام روياهاي مادر بودنم مثل حباب تو خالي شد....
من اصلا مادر خوبي براي شما نيستم....
امروز توي ني ني سايت اتفاقي برنامه ي غذايي ني ني ها را مي ديدم از خودم خجالت كشيدم....خيلي برات كم گذاشتم خيلي ....
اين توقع من از بچه داري نبود ...
راستي سه روز پيش كمي حالت خوب نبود و استفراغ مي كردي صبح خودم بردمت دكتر....اقاي دكتر برات امپول b6 ضد تهوع نوشت......دو دل بودم كه بزنم يا نه.....اما خانم تزريقاتي گفت بزن تا دخترت بهتر بشه...دلم نيومد اما با كلي كلنجار اولين امپول را بعد واكسنهات بهت زدم.....
اما تو صبور بودي و تا از اتاق تزريقات اومدم بيرون زود ساكت شدي.......الهي ماماني فدات بشه...
ميدوني از در كه بيرون اومدم يه اقايي اسباب بازي مي فروخت.....برات يك عينك آفتابي خريدم..آخه ميدونم دوست داري. چون هر روز با عينك ماماني بازي مي كني.....
ديدني بود عينك زده بودي و كنار دستم توي ماشين چنان افه يي ميومدي كه دوسن داشتم تمام مردم را صدا بزنم تا بيان تماشا كنن دختر لوس مامان را....
از خنده مرده بودم....تا رسيديم خونه بابايي هم خندش گرفت و كلي برات ذوق كرد و قربون صدقت رفت....
اين اولين چيزي بود كه برات خريدم و واقعا ازش لذت بردم......هيچ وقت فراموشم نميشه اون روز و اون عينك را...اين قدر ذوق داشتم كه با خودم بردمت دفتر....تو راه حاضر نشدي عينك افتابيت را برداري..
وقتي براي باز كردن در دفتر از بغلم اومدي پايين چه ژستي توي پياده رو گرفته بودي و قدم ميزدي.
اين يعني تمام حس مادري....................................