دخترکم دلم شکسته
با اینکه امروز بردمت بیرون و تصمیم داشتم کلی بهت خوش بگذره ..... اما الان اینقدر دلم گرفته که همش دارم خودم را سرزنش می کنم .
من هیچوقت نمی تونم مامان خوبی برات باشم.
روزهای قشنگی از زندگیم که باید صرف تو و خوشحال کردنت می شد ، همش در غم و ناراحتی و تحت تسلط دیگران سپری شد و الان که باید برای تو حوصله داشته باشم ندارم .
شدم یه مامان مصنوعی که فقط دوست داره تو را خوشحال کنه و همش سعی خودش را می کنه اما نمی تونه.
محبت کردنم خیلی الکیه. با کوچکترین نق زدنت عصبانی میشم و سرت داد می زنم . خدا منو نبخشه . من نتونستم مامان نمونه ای باشم .
امروز با هم رفتیم شهر بازی . کلی اسباب بازی اما تو ترجیح می دادی ماشین سواری کنی تا مثل بقیه دخترا تاب و سرسره بازی.
خوشحالیت کوچیک بود و غم من بزرگ .
اونقدر خودت را بزرگ و عاقل جلوه دادی که وقتی نق می زنی من اصلا ازت انتظار ندارم . هیچوقت نشد مثل بقیه مامانا بشینم و نازت را بکشم . دختر خوشگل و عزیزم . من خیلی دوست دارم . خیلی زیاد . به اندازه تمام مهربونی های دنیا . به اندازه دل مهربونت . منو ببخش .
غم بزرگی توی دلمه و الان که اینجا سر کارم دلم پیشته و شب هم که دلم میخواد بیام و از دلت دربیارم و نازت را بکشم باید شام بپزم و خونه را مرتب کنم . بعدش هم که خوابم میاد و خستم .
فقط اون دل بزرگته که وقتی میگم مامانی را می بخشی شما شروع می کنی بگی مامانی ببخشی و اون موقع شرمنده کشم می کنی .
چون جواب درخواست بخشش منو با بخشش خودت میخوای......