سوينسوين، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

سوين مامان

شايد باشي......

ماماني من   دختر يا پسر گلم   الان كه دارم اينا را مي نويسم چند روزيه كه احساس ميكنم هستي........   خوب علائم زيادي داره كه باشي و اين يعني اخرين خوشبختي......اخرين ارزو براي خودم...... اخرين ارزوم براي خودم اومدن تو هست و ديگه براي خودم هيچ ارزويي ندارم.......   ديگه تمام زندگيم تو وجود تو خلاصه ميشه....تمام ارزوهام براي تو رنگ ميگيره......   دليل بودنم...   وقتي تو بياي ...ديگه از خدا چي ميخوام؟   زندگيم را به پات ميريزم....   تمام جون و لحظه لحظه هاي زندگيم را فدات ميكنم......   شايد بابائيت هم از اين حال و هوا در بياد...
27 آبان 1391

شقايق گل هميشه عاشق

شقایق گفت :با خنده  نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی  نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز  نشان عشق و شیدایی   یکی از روزهایی که  زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت  تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده  تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود   ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود  نمی دانم چه بیماری ...
4 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوين مامان می باشد