اولین دل نوشته مامانی به میوه ی دل
سلام ماماني
ميوه ي دلم....
همه ي كسم...
الان ساعت ۲۰:۲۸ دقيقه روز چهارشنبه تاريخ ۲۳ شهريور سال ۱۳۹۰هست.
حالا كه تازه اين وبلاگ را ساختم نميدونم هستي يا نه؟
يكماه و چند روزه تصميم گرفتم كه تو باشي و منتظرم ببينم خدا كي تو را توي دل من ميذاره...
نميدوني چقدر منتظرم.......
همش خدا خدا ميكنم بياي و شريك لحظه هاي نفس كشيدنم باشي....
اونقدر منتظرم تا بياي كه روز و شب هام به همين اميد ميان و ميرن......
بابائيتم دوست داره تا تو بياي.....
فكر كنم زندگيمون خيلي تغيير كنه.....
رنگ ديگه اي بخودش بگيره.......
اميد تمام زندگيمون توئي تا بياي.....
ميخوام از اين به بعد بخاطر تو فقط نفس بكشم........
ميخوام كسي باشه تا شرمنده ي ضربان قلبم نباشم كه داره بيخود و بي جهت ميزنه......
قربونت برم ......منو ببخش الان دارم گريه ميكنم......
شايد مامان تلخي باشم............
مگه نه؟؟؟؟؟؟؟