اومدنت مبارك
عزيزترينم.........
مهربونم
اومدنت زندگيم را بهم ريخت.........ديوارهاي غم و غصه زير بار زلزله هزاران ريشتري وجود نازنينت براي هميشه فرو ريخت و شادي براي هميشه چارچوب زندگي مامان شد.
تازه مي فهمم هستم و براي چي هستم.
دلم ميخواست الان بغلت ميكردم و فقط بوت ميكردم.
باباييت خندش ميگيره وقتي دارم در موردت حرف ميزنم.فكر ميكنه خيلي احساساتيم.
پريشب يه كوچولو اذيتم كردي.........
ببخشيد اذيت شدم .
رفتيم بيمارستان.بابايي ازم عكس ميگرفت تا بعدنا بهت نشون بده و با هم بشينيد برام بخنديد.
مامان جونم تو يوقت باهاش همكاري نكنيا.مامان گناه داره.اخه حالم خيلي بد بود.سرم توي دستم بود و بازم بي ادبي عق ميزدم.باباييم ميخواست بهم روحيه بده.
خاطره ي خوبي شد.نذاشتم اونم تا صبح بخوابه.
امروز صبح زود كه داشت ميرفت سر كار حالم دوباره بد بود.ميخواست پيشم بمونه.اما من نذاشتم.گفتم تنها كه نيستم.........
اخه تو پيشم بودي............
عزيزترينم چي صدا كنم تو را...............
تو كه از گل بهتري..............
فداي لپاي خوشگلت بره ماماني
٠٤/٠٨/١٣٩٠